شمر گفت ای خواهرزادهها!!! شما در امان هستید، خودتان را با برادرتان به کشتن ندهید و بیایید از امیرالمؤمنین یزید اطاعت کنید...
بسم الله الرّحمن الرّحیم

ارائه امان نامه از طرف شمر لعنته الله علیه:
بعد از این پیام، عده ای از جمله شمر به طرف خیمه های امام حسین علیه السلام رفتند و شمر فریاد زد!!! خواهرزادگان من!!! عبدالله، جعفر، عباس، و عثمان کجا هستند؟ امام علیه السلام فرمودند: جواب او را اگرچه فاسق است بدهید، چون او به گونه ای دایی شما محسوب می شود.
به او گفتند چه می گویی؟ شمر گفت ای خواهرزادهها!!! شما در امان هستید، خودتان را با برادرتان به کشتن ندهید و بیایید از امیرالمؤمنین یزید اطاعت کنید.
در این لحظه حضرت ابوالفضلالعباس علیه السلام فریاد زد دستت بریده باد!!! امان نامه بدی برای ما آورده ای، ای دشمن خدا آیا برادر و آقایمان حسین پسر فاطمه سلام الله علیها را رها کنیم و خود را در اطاعت ملعونان و فرزندان لعینان قرار دهیم.
شمر با حالت سرشکستگی به سپاه خود برگشت امام حسین علیه السلام وقتی دید که آنان برای جنگیدن شتاب می کنند و مواعظ آن حضرت هم در آن ها اثری ندارد، و به برادرش حضرت عباس علیه السلام فرمود: اگر می توانی آن ها را از جنگ منصرف کند تا در این شب به نماز بپردازیم خدا می داند که من به نماز و تلاوت قرآن علاقه دارم.
حضرت عباس مطلب را به عمر بن سعد رساند، او ساکت بود که عمرو بن حجاج زبیدی گفت به خدا قسم اگر آنها از ترک و دیلم بودند؛ ما درخواستشان را قبول می کردیم، حال که این گروه از خاندان پیامبر (ص) هستند آن ها قبول کردند و جنگ به فردا موکول شد.
خوابی از امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام روی زمین نشسته بودند که خوابی سبک بر چشمشان آمد پساز چند لحظه که بیدار شدند و حضرت زینب سلام الله علیها فرمودند: خواهر جان جدم رسول خدا(ص) و پدرم علی علیه السلام و مادرم فاطمه(س) و برادرم حسن علیه السلام را دیدم، به من فرمودند: ای حسین به همین زودی نزد ما خواهی آمد!!
و (در برخی روایات فردا را ذکر کردند)
حضرت زینب سلام الله علیها با شنیدن این کلام، به صورت مبارکشان سیلی زدند و ضجه و ناله سر دادند امام حسین علیه السلام فرمود: آرام باش، نکند این قوم ما را سرزنش کنند.
شب عاشورا و سخنان اصحاب
شب شد و امام علیه السلام اصحاب خود را دور خود جمع کرد و پس از حمد و ثنای الهی فرمودند:
من اصحابی بهتر از یاران خود و خانواده نیکوتر و برتر از اهل بیت خودم ندیده ام؛ خداوند به شما جزای خیر عنایت فرماید حال که شب شده و تاریکی همه جا را فرا گرفته است، آن را مثل شتری بگیرید و هر کدامتان با ۱ نفر از اهل بیت من در این تاریکی شب، پراکنده شوید و مرا با این قوم بیرون تنها گذارید که آن ها غیر من با کسی کار ندارند؛ برادران و فرزندان امام و پسران عبدالله بن جعفر گفتند: برای چه این کار را انجام دهیم؟ تا بعد از تو زنده بمانیم؟ خدا آن روز را نیاورد.
این سخن را ابتدا حضرت عباس علیه السلام فرمود: و بعد از او بقیه متابعت کردند.
امام علیه السلام نگاهی به فرزندان عقیل کرد و گفت: از دست دادن مسلم برای شما کافی است، من به شما اجازه می دهم که بروید.
به روایت دیگری نقل شده است که اهل بیت امام علیه السلام گفتند: اگر ما بروی مردم به ما چه خواهند گفت: و ما به آن ها چه جوابی بدهیم؟
آیا بگوییم که بزرگ و پسر دختر پیامبر خود را تنها گذاشتیم و در کمک و حتی تیری به طرف دشمن پرتاب نکردیم و نیزه و شمشیری نزدیم؟ به خدا قسم اگر تو دور نخواهیم شد و با جانهایمان از تو محافظت می کنیم تا در راهت کشته شده و مثل تو، به شهادت برسیم خداوند زندگی بعد از تو را بر ما زشت گرداند!!
سپس مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آیا ما تو را تنها بگذاریم درصورتیکه اینهمه دشمن دور تو را فرا گرفته اند؟ نه به خدا قسم خدا آن روز را نیاورد ما آن قدر می جنگم که سینه ام را با نیزه بشکافند و تا قدرت دارم؛ شمشیرم را بر سر آن ها فرود می آورم و اگر سلاحی نداشته باشم، باسنگی به آن ها حمله می کنم و هرگز از تو جدا نمی شوم مگر آن که با تو بمیرم.
بعد از او سعید بنعبدالله حنفی برخاست و گفت؛ نه به خدا قسم یابن رسول الله!! ما تو را رها نمیکنیم تا خدا بداند ما تو را حفظ کردیم و وصیت پیامبرش را عمل نمودیم و اگر مرا ۷۰ بار بکشند و بدنم را بسوزانند، از تو جدا نمی شوم، مگر آنکه قبل از تو کشته شوم چگونه فدای تو نشوم، درحالیکه مردن فقط یک مرتبه است ولی پس از آن عزت و سعادت ابدی را بدست می آورند.
سپس و زهیر بن قین برخاست و گفت: یابن رسول الله دوست دارم در راهت کشته شوم سپس زنده شوم و ۱ هزار بار برایت خود را فدا کنم و خدا و مرگ را از تو و این جوانان و برادران و فرزندان و اهل بیت دور گرداند هر کدام از اصحاب همین نحو کلامی گفتند: و عرض می کردند: جانهای ما فدای شما تو را با تمام وجود یاری می دهیم، تا در رکاب تو به شهادت برسیم و به عهدی که با پروردگارمان داریم وفا کنیم و آنچه را که برعهدهی ماست عمل نماییم.
در همان وقت خبری به محمد بن بشیر خضر می رسید که پسرت در مرز ری دستگیر شده است او گفت: آن را به حساب خدا می گذارم اگر چه دوست نمی داشتم که او اسیر باشد و من زنده باشم؛ امام حسین علیه السلام که این سخن را شنید فرمود: خدا رحمتت کند، برو و برای آزادی فرزندت؛ اقدام کن که من بیعت را از تو برداشتم محمد بن بشیر عرض کرد! مرا حیوانات وحشی تکه پاره کنند اگر از تو جدا شوم امام علیه السلام فرمودند: پس این لباسا رو به پسرت بده تا برای آزاد کردن برادرش آنها را به عنوان فدیه پرداخت نماید.
سپس امام علیه السلام ۵ دست لباس به قیمت ۱ هزار دینار به محمد که در بشیر داد.
عبادت و مناجات در شب عاشورا
شب عاشورا فرارسید، امام (ع) و اصحابش، تا صبح بیدار ماندند و زمزمه و مناجات شان مثل صدای بال زدن زنبور عسل تا صبح به گوش میرسید، و در حال رکوع و سجده، ایستاده و نشسته مشغول عبادت بودند؛ آن شب ۳۲ نفر از سربازان لشکر عمربن سعد بود که از کنار خیمه های امام علیه السلام عبور می کردند به آن حضرت ملحق شدند آری امام حسین علیه السلام این چنین بود که بسیار نماز می خواند و صاحب کمالات روحی بودند ابن عبدربه در بخش چهارم کتاب العقد می گوید: از امام سجاد علیه السلام سؤال شد؟ چرا پدر شما فرزندان کمی دارد؟ آن حضرت فرمودند: این تعداد نیز از او بعید است، زیرا پدرم در هر شبانه روز ۱ هزار رکعت نماز می خواند.
صبح روز عاشورا
سحر روز عاشورا، امام حسین علیه السلام دستور داد که خیمهای را آماده کنند؛ امام علیه السلام وارد خیمه شده و به نظافت و استعمال عطر پرداختند.
روایت شده است که بر یر بن خضیر همدانی و عبدالرحمن بن عبد ربه انصاری کنارهها خیمه بیرون منتظر ایستاده بودند.
بریر خوشحال بود و می خواست که عبدالرحمن را بخنداند، عبدالرحمن به بریر گفت: ای بریر چرا می خندی؟ آیا الان موقع خوشحالی است؟ و جواب داد همه می دانند که من، نه در پیریم نه در جوانی، آدم شوخ طبعی نبودم به خدا سوگند این حالت من به خاطر ساعتی دیگر است که با این مردم روبرو می شویم که بعد از آن با حوریان بهشتی ملاقات می کنیم!
خطبه امام علیه السلام در روز عاشورا
راوی می گوید: لشکر عمربنسعد -لعنته الله علیه-همگی سوار شدند، امام حسین علیهالسلام بریر را بسوی آنها فرستاد تا آنها را پند و موعظه دهد، امام آنها به نصایح او گوش نکرده و تذکرات او نفعی نداشت.
امام حسین علیه السلام خود سوار بر شتران و طبق روایتی اسب شان شدند و از لشکر عمربن سعد خواست که ساکت شوند؛ آنها نیز ساکت شدند امام بعد از حمد و ستایش و صلوات بر حضرت رسول (ص) و ملائکه و پیامبران فرمودند: مرگ بر شما باد آیا شما در حال گرفتاری از ما یاری می خواهید ولی با آن شمشیری که به خاطر سوگند تان باید برای یاری ما از آنها استفاده شود، بر روی ما می کشید؟ و آتشی برای ما محیا کرده که باید بر دشمن ما و دشمن خودتان می افروختید؟ امروز شما علیه دوستان و به نفع دشمنانتان خود جمع شده اید و حال آن که نه عدالتی را برپا کرده اند و نه امید تازه ای که در کمک به آنها وجود دارد وای بر شما ما را رها کرده و حتی شمشیری در راه ما نزدید و در دفاع از رای محکمی اتخاذ نکردید؛ شما مانند ملخ با عجله وارد این کار شدید؛ و مثل پروانه خود را در این آتش انداختید؛ از رحمت خدا دور باشید، ای نوکران دیگران و ای طرد شدگان از مردم و ای تارکین کتاب خدا!!! و ای کسانی که کلام خدا را تحریف کردید! و ای گروه گنهکار! ای پیروان شیطان! و ای خاموش کنندگان سنت های پیامبر!!
آیا اینان را کمک کرده و ما را تنها می گذارید؟؟ آری به خدا قسم این حیله و نیرنگ از قدیم در شما بوده و همه شما با آن خو گرفته اید، شما مانند میوه خبیثی هستی که در گلوی باغبان خود گیر می کنید، ولی دزدان به راحتی آنها را می خورند! بدانید که این زنا زاده(ابن زیاد) مرا بین ۲ کار قرار داده؛ یکی عزت و دیگری ذلت، هیهات که ما ذلت را بپذیریم!!
خدا و رسول(ص) و مؤمنی و همه پاکان و و جانهای باعزت این اجازه را به ما نمی دهند که ما مطیع انسانهای پست شویم و دنیا را بر شهادت شرافتمندانه ترجیح دهیم بدانید که من با همین خاندان کم و نداشتن یاور با شما می جنگم سپس آن حضرت در ادامه سخنان اشعاری از مرادی را خواند.
آغاز جنگ در روز عاشورا
عمربنسعد جلوی لشکر رفت و تیری را به سوی لشکر امام حسین علیه السلام پرتاب کرد و گفت: در نزد امیر، شهادت دهید که من اول کسی بودم که تیر به سوی لشکر حسین پرتاب نمودم بعد از آن، تیرهای دیگری را مانند باران پرتاب کردند.
امام حسین علیه السلام خطاب به اصحاب فرمودند: خدا رحمت تان کند، خود را برای مرگی که هیچ راه فراری از آن نیز آماده کردید، این تیرها که پرتاب می شوند، پیام آن قوم به ماست جنگ شروع شد و پساز ساعتی، با حملههای پی در پی عده ای از یاران امام علیه السلام به شهادت رسیدند.
در این لحظه امام حسین علیه السلام دست به محاسن شریف خود کشید و فرمود: غضب خداوند بر یهودیان، هنگامی شدید شد که فرزندی برای خود قائل شدند و خشم الهی بر مسیحیان؛ زمانی شدت یافت که خدا را به عنوان سومین خدایان مورد پرستش قرار دادند و غضب الهی بر مجوسیان؛ آنگاه شدت گرفت که آفتاب و ماه را به جای او پرستیدند و غضب خداوند بر مردمی که برای کشتن فرزند دختر پیامبرشان ۱ دل شدند، شدت یافته است به خدا قسم من تسلیم خواسته های آنها نخواهم شد تا به خون خود آغشته شده و به ملاقات پروردگار بشتابم.
از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمود: از پدرم امام محمد باقر شنیدم که فرمودند: زمانی است که اصحاب امام حسین علیه السلام با لشکریان عمربن سعد رو به رو شدند و جنگ شروع شد، خداوند نصرت خود را نازل کرد و نیروهای غیبی را بر بالای سر امام حسین علیه السلام قرارداد، سپس آن حضرت و میان پیروزی بر دشمنان و یا ملاقات با پروردگار مخیر ساخت، آن حضرت ملاقات با خداوند را انتخاب کردند؛ این روایت را ابوطاهر محمد بن حسین نرسی در کتاب معالم الدین نقل کرده از راوی می گوید: سپس امام حسین با صدایی بلند فرمودند: آیا فریاد رسی نیست که به خاطر خدا ما را یاری دهد؟ آیا مدافعی نیست که از حرم رسول خدا(ص) دفاع کند؟؟
نام کتاب: لهوف
تالیف کتاب: سید بن طاووس
نویسنده مطلب: مینا شریفی